هیس...!
allimg allimg allimg allimg

تبلیغات

محل تبلیغات

کمی توضیح...



ایـن روزهــا.... دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام حــال مـ ــن خــــــــوب است خــوبِ خــوب فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست و فکـر مـی کنـــم ایـن روزهـــا... خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا او... از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است و مـــن... از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم... نظر و لایک و عضو شدن یادتون نره! ممنون
mahsa joun


لینکدونی

بمب خنده همچـــــــــــــی شکلک برای اسم انجمن فسقلی ها جمله های کوتاه و زیبا بیمارستان کاپی-بازی- کپی کُن ! بچَسبون ! چت|چت روم|دلناز چت بارون ... ساعت مچی مردانه گیتار/guitar ○●ھیـــــســ ـ ـ ـ ...دخـتـــــــــــــرھافریـــــــــاد نمــــــــی زنـــــــــند ○● ساعت سواچ زنانه شبکه تصویری مهرجو | گالری عکس | شبکه اجتماعی | عکس روز کلبه ی مجازی مهدی رویای بارونی آفتاب شهر کلوانق پاتوق جوونا سیگار صوتی:d darkside شعر نیشــــــــخند my love ما همگی هنرمندیم پیکو وال-سیستم تبادل لینک اتوماتیک راز پنهان همه چی توش هست ساعت مچی کاسیو مشاور املاک فیلی ردیاب ماشین جلوپنجره اریو اریو زوتی z300 جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان allimage و آدرس allimg.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو سایت

نویسندگان

تبلیغات

محل تبلیغات

هیس...!



بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه، همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم به مادرم می گفتم: مامان من اینو دوست ندارم. مامانم خدا بیامرز ، گفت: هیس! دوست داشتن چیه؟ عادت میکنی!!

بعد هم مامانت بدنیا اومد؛ با خاله هات و دایی خدابیامرزت؛ بیست و خرده ایم بود که حاجی مرد. یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد. نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون. یعنی اون می رفت، می گفتم: آقا منو نمی بری؟ می گفت هیس! قباحت داره زن هی بره بیرون!!

می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ، گذاشتنش لای کتاب روزگار و خشکوندنش.

مادر بزرگ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت: آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه. اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد. دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم، ولی نگفت. حسرت به دلم موند که روم به دیوار، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه. گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم آی می چسبید ، آی می چسبید!!

دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود، اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم!

یکبار گفتم، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم؟ گفت: هیس! دیگه چی با این عهد و عیال، همینمون مونده که انگشت نما شم!!

مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت: می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم ، پیر.

پاشو دراز کرد و گفت: آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی بود که تموم شد. آخیش خدا عمرت بده ننه چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس.

به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش. هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...

گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن ، بذار خالی شی.
گفت: حالا دیگه مادر؟! حالا که دستام دیگه جون ندارن؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند








نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 





بازدید : جمعه 1 آذر 1392 ساعت 18:24  نویسنده : mahsa joun

مطالب گذشته

ابربرچسبها

تبلیغات

محل تبلیغات

خبرنامه

با نوشتن ایمیل خود در کادر زیر و فشردن دکمه ثبت ، جدیدترین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت نمایید

خبرنامه

ایمیل خود را وارد نمایید

آمار سایت



افراد آنلاین : online