سیــــــــــــــــــــــــــــــــب
allimg allimg allimg allimg

تبلیغات

محل تبلیغات

کمی توضیح...



ایـن روزهــا.... دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام حــال مـ ــن خــــــــوب است خــوبِ خــوب فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست و فکـر مـی کنـــم ایـن روزهـــا... خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا او... از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است و مـــن... از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم... نظر و لایک و عضو شدن یادتون نره! ممنون
mahsa joun


لینکدونی

بمب خنده همچـــــــــــــی شکلک برای اسم انجمن فسقلی ها جمله های کوتاه و زیبا بیمارستان کاپی-بازی- کپی کُن ! بچَسبون ! چت|چت روم|دلناز چت بارون ... ساعت مچی مردانه گیتار/guitar ○●ھیـــــســ ـ ـ ـ ...دخـتـــــــــــــرھافریـــــــــاد نمــــــــی زنـــــــــند ○● ساعت سواچ زنانه شبکه تصویری مهرجو | گالری عکس | شبکه اجتماعی | عکس روز کلبه ی مجازی مهدی رویای بارونی آفتاب شهر کلوانق پاتوق جوونا سیگار صوتی:d darkside شعر نیشــــــــخند my love ما همگی هنرمندیم پیکو وال-سیستم تبادل لینک اتوماتیک راز پنهان همه چی توش هست ساعت مچی کاسیو مشاور املاک فیلی ردیاب ماشین جلوپنجره اریو اریو زوتی z300 جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان allimage و آدرس allimg.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشیو سایت

نویسندگان

تبلیغات

محل تبلیغات

سیــــــــــــــــــــــــــــــــب



  (حميد مصدق)

تو به من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز،

سالهاست كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت

(فروغ فرخ زاد)

من به تو خنديدم

*

*

*

چون كه مي دانستم

تو به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو تند دويد

و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه

پدر پير من است

من به تو خنديدم

تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك

لرزه انداخت به دستان من و

سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت: برو

چون نمي خواست به خاطر بسپارد

گريه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست كه در ذهن من آرام آرام

حيرت و بغض تو تكرار كنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان غرق در اين پندارم

كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت...


(مسعود قليمرادي)


او به تو خنديد و تو نميدانستي

اين که او مي داند

تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

از پي ات تند دويدم

سيب را دست دخترکم من ديدم

غضبآلود من نگاهت کردم

بر دلت بغض دويد

بغض چشمت را ديد

دل دستش لرزيد

سيب دندان زده از دست دل افتاد به خاک

و در آن دم فهميدم

آنچه تو دزديدي سيب نبود

دل دردانه ي من بود که افتاد به خاک

ناگهان رفت و هنوز

سالهاست که در چشم من آرام آرام

هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان

مي دهد آزارم

چهره ي زرد و حزين دختر من هر دم

مي دهد دشنامم

کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز

و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

که خداي عالم

زچه رو در همه باغچه ها سيب نکاشت؟


(جواد نوروزي)


دخترک خنديد و

پسرک ماتش برد !

که به چه دلهره از باغچه ي همسايه، سيب را دزديده

باغبان از پي او تند دويد

به خيالش مي خواست،

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گيرد !

غضب آلود به او غيظي کرد !

اين وسط من بودم،

سيب دندان زده اي که روي خاک افتادم

من که پيغمبر عشقي معصوم،

بين دستان پر از دلهره ي يک عاشق

و لب و دندان ِ

تشنه ي کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چون رسولي ناکام !

هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولي زير لب اين را مي گفت:

" او يقيناً پي معشوق خودش مي آيد ! "

پسرک ماند ولي روي لبش زمزمه بود:

" مطمئناً که پشيمان شده بر مي گردد ! "

سالهاست که پوسيده ام آرام آرام !

عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز !

جسم من تجزيه شد ساده ولي ذرّاتم،

همه انديشه کنان غرق در اين پندارند:

اين جدايي به خدا رابطه با سيب نداشت ... !


(اميد شمس)


به خدا شکمم خالي بود

در پي يک لقمه-يا شايد يک ميوه

ميگذشتم آنجا...

به چشمم خورد يک سيب گاز زده ي پوسيده...

به خدا آنقدر ولع گازش مرا آزار داد-نفسم بند آمد

بي دريغ گاز زدم-هنوزم شيرين بود

پايان راه من-پايان آن سيب بود

باز رسيدم خانه...

ته مانده آن سيب را-به زمين انداختم

و آن سيب امروز...

چو درختي در باغچه ي خانه ما روييده...

عجبم از اين است

که چطور شد يک سيب پوسيده

چو درختي پر بار بر زمين روييده...

و حالا بعد از اين سالها...

شعر فروغ را خواندم...

چه شباهت عجيبيست بين سيب من و آن سيب گاز زده ي دسته فروغ

به گمانم کمي هم شور بود.

شايد از اشک او بر آن سيب ريخته شد.

شايد اين تقدير بود

ولي بي شک...

سيب را از ازل نحسي بود

گرنه چه دليلي ميداشت

که حوا آدم را

طلب سيب کند

ميان آن همه ميوه...

بي شک رازيست پنهان

ميان سيب و خدا...

 

*









نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





 





بازدید : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393 ساعت 19:33  نویسنده : mahsa joun

مطالب گذشته

ابربرچسبها

تبلیغات

محل تبلیغات

خبرنامه

با نوشتن ایمیل خود در کادر زیر و فشردن دکمه ثبت ، جدیدترین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت نمایید

خبرنامه

ایمیل خود را وارد نمایید

آمار سایت



افراد آنلاین : online